گل سرخی به او دادم، گل زردی به من دادبرای یک لحظه ی ناتمام، قلبم از تپش افتادبا تعجب پرسیدم: مگر از من متنفری؟گفت: نه باور کن،نه! ولی چون تو را واقعا دوست دارمنمی خواهم پس از آنکه کام از من گرفتی، برای پیدا کردن گل زردزحمتی به خود هموار کنی